کد خبر: ۷۵۹۲
۱۳ آذر ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

راننده تاکسی محله پروین‌اعتصامی به آقای جدولی معروف است

علی‌اکبر مجیدی معین در ۶۱ سالگی به عنوان یک تاکسیرانِ خاص شناخته می‌شود. مسافرانش او را با مجلات و نشریات جدول می‌شناسند، اما شهرتی به نامِ «آقا جدولی» ندارد.

سال‌هاست که این شغل سخت را انتخاب کرده است و حالا در ۶۱ سالگی به عنوان یک تاکسیرانِ خاص شناخته می‌شود. مسافرانش او را با مجلات و نشریات جدول می‌شناسند، اما شهرتی به نامِ «آقا جدولی» ندارد. با این همه، واقعا جدولی است.

«علی‌اکبر مجیدی معین» از هر فرصت و زمان بیکاری‌ای برای پیدا کردن جوابِ سوال‌ها و معما‌های جدول‌ها و پُر کردن خانه‌های مربعی سیاه و سفید آن‌ها استفاده می‌کند. برایش فرقی ندارد چه جدولی و با چه درجه از سختی باشد، مهم این است که هر روز جدول حل کند و هیچ کاری مانع سرباز زدن او از این سرگرمی نمی‌شود. در یکی از همین روز‌ها سوار تاکسی او شدیم و دربارۀ سرگرمی اش با او گفتگو کردیم.  

 

تاکسیرانِ جدولی!

دلیل اینکه سراغ «علی‌اکبر مجیدی معین»، تاکسیرانِ خوشروی ساکن در خیابان فداییان اسلام رفتیم، فقط شغل سخت و پُرمشغله‌اش نیست، او در بین مسافران و همکاران به یک کار، شهره و عاشق حل کردن جدول است.  

از او می‌پرسم چطور شد که تاکسیران شده که پاسخ می‌دهد: سال ۷۴ که با ۲۵ سال سابقه خدمت از نیروی هوایی بازنشسته شدم بنگاه ماشین و املاک راه انداختم، اما این شغل به گروه خونی من نمی‌خورد! بعد از آن بود که به سمت تاکسی آمدم و تاکسیران شدم.  

 

صبح به صبح با روزنامه 

ماشینِ تاکسیران منطقۀ ما پُر از مجلات و نشریات جدول است. او می‌گوید: من از مخاطبان پروپا قرص روزنامۀ شما هستم و هر روز، جدولِ صفحۀ آخر آن را حل می‌کنم. مجیدی برای خرید روزنامه‌های صبح شیوۀ خاصی دارد و ادامه می‌دهد: من هفته‌ای یکبار پول می‌دهم و روزانه روزنامه می‌گیرم.

در توضیح این جمله به ما می‌گوید: من هر هفته، به روزنامه‌رسان چهارراه نخریسی، یکجا پول روزنامه‌ها را می‌دهم و صبح به صبح وقتی پشت ماشینم نشسته‌ام روزنامه‌ام را تحویل می‌گیرم. بعد بیشتر توضیح می‌دهد: معمولا کسانی که سر چهارراه‌ها روزنامه می‌فروشند ثابت هستند. اتفاقا روزنامه‌رسان چهارراه نخریسی هم ثابت است.  

بهترین وقت‌های این تاکسیران، زمان‌هایی است که جدول دست می‌گیرد و آن را نهایت در نیم ساعت تکمیل می‌کند. او تعریف می‌کند: «بچه‌ها می‌پرسند چطور این کار رو می‌کنی که فُرم از دستت نمی‌پره؟!» منظورش همکارانش است که از کار او متعجب شده‌اند؛ آن‌ها از او می‌پرسند چطور می‌توانی هم به پیام‌هایی که از پشت بیسیم می‌شنوی توجه کنی و هم جدول حل کنی؟

آقای مجیدی هم همیشه به آن‌ها لبخند می‌زند، به این معنی که؛ «می‌شود». جدول از دست او نمی‌افتد! اگر روزنامه‌ای که می‌خرد جدول داشته باشد ابتدا آن را حل می‌کند، وگرنه به سراغ مجلات اختصاصی جدول می‌رود. می‌گوید: جدول‌های روزنامۀ شهرآرا عالی است، اما گاهی اشتباه دارد.  

 

امان از صدای هواپیما‌ها

هر روز از ابتدای صبح تا بعدازظهر که برای به دست آوردن روزی حلال خیابان‌های شهر را وجب می‌کند، مشکلات مردم و شهر را هم می‌بیند. او می‌گوید: چند وقت پیش، یکی از همین بچه‌های کار که سر چهارراه، روزنامه می‌فروشد، کم‌پیدا شده بود.

هر روز به همان چهارراهی که او آنجا روزنامه می‌فروشد، می‌رسیدم چشم می‌انداختم تا ببینمش. یک روز بالاخره دوباره دیدمش. از او پرسیدم چند وقتی نبودی، موضوع چه بود؟ آنجا بود که متوجه شدم خودرویی به او زده و مدت‌ها خانه‌نشینش کرده است.

 این تاکسیران خوشرو، مثل همه ساکنان منطقه ۷ دغدغه‌ای هم دارد، می‌گوید: صدای هواپیما‌ها امانمان را بریده است. از ساعت ۱۲ شب تا اول صبح، هواپیما‌ها پرواز پَست (کم ارتفاع) انجام می‌دهند و صدای عبور آن‌ها از روی خانه‌ها آسایشی برای اهالی نگذاشته است.  

 

عشق حل جدول آقای راننده

 

حل کردن جدول و رفع خستگی

اما این راننده هر جایی که امکانش باشد از حل کردن جدول سرباز نمی‌زند. می‌گوید با حل کردن جدول، خستگی یک روزِ کسالت‌بار از ذهن‌تان پاک می‌شود و در کمتر از ثانیه‌ای از همۀ مشکلات و دغدغه‌های ذهنی راحت می‌شوید.

معمولا همکاران من در زمان‌های بیکاری، دور هم جمع می‌شوند و یک لیوان چای می‌خورند، اما من در ماشینم می‌مانم و جدول حل می‌کنم. مجیدی آنقدر جدول حل کرده است که حالا ادعا می‌کند: من معمولا همۀ جدول‌ها را توانسته‌ام کامل حل کنم. سخت و آسان ندارد. شاید زمانش طولانی شود، ولی حتما کاملش می‌کنم.  

 

زبان انگلیسی‌ام خوب است

او خاطرات و خطرات زیادی را از سر گذرانده است. می‌گوید: در زمان خدمتم در نیروی هوایی، مسئول مخازن و انبار اقلام بودم. اوایلِ شروع به کارم، فراگیری زبان انگلیسی را شروع کردم و همین موضوع باعث شده گاهی وقت‌ها با مسافرانی که از کشور‌های دیگر به شهرمان می‌آیند و سوار تاکسی‌ام می‌شوند معاشرت داشته باشم و در معرفی مکان‌های گردشگری و مراکز تجاری راهنمایی‌شان کنم.  

مجیدی سابقۀ حضور در مناطق جنگی از جمله جزیرۀ خارک را هم داشته و در سال‌های ۵۷-۵۸ نیز در بطن حوادث انقلاب بوده است. او در واقعۀ ۱۷ شهریور سال ۵۷ در میدان شهدای تهران حضور داشته و جزییاتی از آن روز را به یاد می‌آورد. می‌گوید: اتحاد و همبستگی مردم ایران در انقلاب، بی‌نظیر بود و همۀ کسانی که آن دوران را تجربه کردند این موضوع را خوب درک کرده‌اند.  

حالا که او این سال‌های بازنشستگی‌اش را تاکسیران شده، گاهی به کار‌های جوانی‌اش فکر می‌کند و به روز‌هایی برمی‌گردد که اعلامیه در جورابش می‌گذاشته و نوار کاست‌های سخنرانی را ردوبدل می‌کرده است. خاطراتش را که مرور می‌کند لبخندی می‌زند و خدا را شکر می‌کند که؛ «با همۀ خطر‌هایی که کردم حالا سالم هستم.».  

گفتگویمان که تمام می‌شود همان مجلۀ جدولی را برمی‌دارد که قرار است حل کند. کنار تاکسی می‌ایستد و بیسیمش را در یک دست و مجله را در دست دیگرش می‌گیرد. می‌گوید: کارِ من همین است؛ همیشه یک دستم بیسیم و دست دیگرم جدول است!



* این گزارش سه شنبه ۱۸ مهر سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر